اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر
اللهم كن لوليك الحجه بن الحسن صلواتك عليه و علي آبائه في هذه الساعه و في كل الساعه وليا و حافظا و قائدا و ناصرا و دليلا و عينا حتي تسكنه ارضك طوعا تمتعه فيها طو
شمايل و خصوصيات
در روايات پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله وسلم) و اهلبيت پيامبر(صلي الله عليه و آله وسلم) شمايل و اوصاف حضرت مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) بيان شده است كه به برخي از آنها اشاره ميشود: آن بزرگوار چهره اش جوان و گندمگون، پيشاني اش بلند و تابنده، ابروانش هلالي و كشيده، چشمانش سياه و درشت، بيني اش كشيده و زيبا و دندان هايش برّاق و گشاده است. بر گونه راست آن امام، خالي مشكين و در ميان شانه اش اثري چون اثر نبوّت ديده ميشود و اندام مباركش متناسب و دلرباست. بعضي از ويژگيهاي آن وجود شريف كه در سخنان معصومين عليهم السلام بيان گرديده، از اين قرار است: او اهل عبادت و شب زنده داري، زهد و ساده زيستي، صبر و بردباري، عدالت و نيكوكاري است. آن حضرت سرآمد همگان در علم و دانش و وجود نازنينش چشمه سار بركت و پاكي است. او اهل قيام و جهاد، رهبر جهاني، انقلابي بزرگ، منجي نهايي و مصلح موعود بشريت است. آن وجود نوراني از تبار رسول خدا(صلي الله عليه و آله وسلم) و از اولاد فاطمه زهرا(عليها السلام) و نهمين فرزند از نسل سيدالشهداء(عليه السلام) است كه به هنگام ظهور بر كعبه تكيه زند و پرچم پيامبر را در دست گيرد و با قيام خود دين خدا را زنده و احكام خداوند را در سراسر گيتي جاري كند و جهان را پر از مهرباني و داد گرداند پس از آن كه پر از جور و بيداد شده باشد.( 1 )
--------------------------------------------
1. منتخب الاثر، فصل دوم، از ص 23( 9 ) تا 383. در روزگار گذشته، فرمانروايي ناصبي بر بحرين حكومت ميكرد، كه وزيرش در دشمني با شيعيان آن جا، گوي سبقت را از او ربوده بود. روزي وزير بر فرمانروا وارد شد و اناري را به دست او داد، كه به صورت طبيعي اين واژهها بر پوست آن نقش بسته بود: «لا اله الا الله، محمّد رسول الله و ابوبكر و عمر و عثمان و علي خلفاء رسول الله». فرمانروا از ديدن آن بسيار در شگفت شد و به وزير گفت: اين، نشانهاي آشكار و دليلي نيرومند بر بطلان مذهب تشيع است. نظر تو درباره ي شيعيان بحرين چيست؟ وزير پاسخ داد: به باور من، بايد آنان را حاضر كنيم و اين نشانه را به ايشان ارايه دهيم. اگر آن را پذيرفتند كه از مذهب خود دست ميكشند وگرنه آنان را ميان گزينش سه چيز مخير ميكنيم؛ پاسخي قانع كننده بياورند يا جزيه بدهند و يا اين كه مردان شان را ميكشيم زنان و فرزندان شان را اسير ميكنيم و اموال شان را به غنيمت ميبريم. فرمانروا، رأي او را پذيرفت و دانشمندان شيعه را نزد خود فراخواند. آنگاه انار را به ايشان نشان داد و گفت: اگر در اين باره دليلي روشن نياوريد، شما را ميكشم و زنان و فرزندانتان را اسير ميكنم يا اينكه بايد جزيه بدهيد. دانشمندان شيعه، سه روز از او مهلت خواستند. آنان پس از گفتوگوي فراوان به اين نتيجه رسيدند كه از ميان خود، ده نفر از صالحان و پرهيزگاران بحرين را برگزينند. آنگاه از ميان اين ده نفر نيز سه نفر را برگزيدند و به يكي از آن سه نفر گفتند: تو امشب به سوي صحرا برو و به امام زمان(عجل الله تعالي فرجه الشريف) استغاثه كن و از او، راه رهايي از اين مصيبت را بپرس؛ زيرا او، امام و صاحب ماست. آن مرد چنين كرد، ولي موفّق به زيارت حضرت نشد. شب دوم نيز نفر دوم را فرستادند. او نيز پاسخي دريافت نكرد. شب آخر، نفر سوم را كه محمّد بن عيسي نام داشت فرستادند. او به صحرا رفت و با گريه و زاري از حضرت، درخواست كمك كرد. چون آخر شب شد، شنيد مردي خطاب به او ميگويد: اي محمّد بن عيسي! چرا تو را به اين حال ميبينم و چرا به سوي بيابان بيرون آمده اي؟ محمّد بن عيسي از آن مرد خواست كه او را به حال خود واگذارد. او فرمود: اي محمّد بن عيسي! منم صاحب الزمان. حاجت خود را بازگو! محمدبن عيسي گفت: اگر تو صاحب الزماني، داستان مرا ميداني و به گفتن من نياز نيست. فرمود: راست ميگويي. تو به دليل آن مصيبتي كه بر شما وارد شده است، به اين جا آمده اي. عرض كرد: آري، شما ميدانيد چه بر ما رسيده است و شما امام و پناه ما هستيد. پس آن حضرت فرمود: اي محمدبن عيسي! در خانه ي آن وزير ـ لعنة الله عليه ـ درخت اناري است. هنگامي كه درخت تازه انار آورده بود، او از گِل، قالبي به شكل انار ساخت. آن را نصف كرد و در ميان آن، اين جملات را نوشت. سپس قالب را بر روي انار كه كوچك بود، گذاشت و آن را بست. چون انار در ميان آن قالب بزرگ شد، آن واژهها بر روي آن نقش بست! فردا نزد فرمانروا ميروي و به او ميگويي كه من پاسخ تو را در خانه ي وزير ميدهم. چون به خانه ي وزير رفتيد، پيش از وزير به فلان اتاق برو! كيسه ي سفيدي خواهي يافت كه قالب گِلي در آن است. آن را به فرمانروا نشان ده. نشانه ي ديگر اين كه به فرمانروا بگو: كه معجزه ي ديگر ما اين است كه چون انار را دو نيم كنيد، جز دود و خاكستر چيزي در آن نيست! محمدبن عيسي از اين سخنان بسيار شادمان شد و به نزد شيعيان بازگشت. روز ديگر، آنان پيش فرمانروا رفتند و هر آنچه امام زمان(عجل الله تعالي فرجه الشريف) فرموده بود، آشكار گشت. فرمانرواي بحرين با ديدن اين معجزه به تشيع گرويد و دستور داد وزير حيله گر را به قتل رساندند.
جهان در تپش آمدنت به لرزه درآمده است. بادها پراکنده در هر سو، ستمبارههای خویش را بر دوش میکشند. اهل زمین، ثانیه شمارها را مرتب نگاه میکنند. یک منجی، فقط یک منجی است که میتواند آنها را از درد و رنج و غم خلاصی بخشد. درختان گیسوان پریشان خویش را فصل به فصل به دست زمان میسپارند تا زردی و سرمای زندگی را به ساعت سرسبزی جوانههایشان برساند. دلها در غربت خاک، غریبه و تنها جان میدهند. ماهیان قلبها خشکسالی محبت و مهربانی را تاب نمیآورند. چشمها چشمههای خشکی شدهاند که کمتر به اشک شوق میاندیشند که گریههای فراق، آنان را امان نمیدهد. تشنگی بر اعماق و ریشه این دیار نفوذ کرده و تندیسها تاب ایستادن را بیش از این ندارند. کشتیهای عدالت و انصاف در هیاهوی بیامواج صدایشان به گِل نشستهاند و ناخدایان خدانشناس، هنوز در ادعای حقطلبی خویشند. هر روز که عرش از صدای ضجه ستمدیدگان به لرزه درمیآید، زمین، چهار ستونش فرو میریزد. لرزش بر اندام آدمیان افتاده. قدمهایشان سست شده، ایستادهاند؛ اما غبارهایی را میمانند در هوا. هستند؛ ولی گویی کسی جز خودشان نیست! نیستند؛ ولی چنان در خویش حل شدند که گویی هستی، جز آنها نیست. خندانند؛ ولی در اعماق روح خویش چیزی ندارند جز اشک و عذاب. گریانند؛ ولی نمیدانند بهانه این همه سختی و اشک چیست؟! فضا، زمین، زمان، آسمان، دریا، انسان و هر آنچه در هستی است، در خلاءی عظیم غوطهور است. همه چیز در حال غرق شدن است. همه چیز در حال از بین رفتن است. همه چشم به نجات دهندهای دوختهاند که دستهای رها و خالی را بگیرد و از این فضای در حال سقوط نجات بخشد. سخت است؛ سخت است هر روز چشم بگشایی و خورشید را ببینی که طلوع کرده، بیآنکه خبری از آمدن تو آورده باشد. سخت است هر روز به سرخی غروب بکشانی و در تیرگی شب فرو روی، بیآنکه به آرامشش دستیابی. سخت است تا آخر هفته روز شماری کنی و روز هفتم بلند شوی و باز هم هیچ کس را در آن سوی جاده نبینی. سخت است پنجره را باز کنی و به دور دستها خیره شوی و هیچ چیز جز چشمهای منتظر کاجها نبینی. جادههای کشیده شده تا آن طرف انتظار. چشمهای خیره شده به روبهرو .... پنجرههای گشوده شده، فریادرسی را میخواهد که خواب ستم و بیعدالتی را بر آشوبد. سواری را میخواهد که منتظرانش او را از پشت شیشههای به شوق آمده، ببینند. جهان تو را میخواهد.
http://entezar-f.blogfa.com
آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان |
||
![]() |